دیشب خواب دیدم 27 مرداد سال 94 سونگ اومده ایران و منم رفتم ببینمش وقتی رفتم فرودگاه اون نبود راننده ماشینش که منو دیده بود گفت بردنش بیمارستان منم گفتم چرا اون گفت از پست چاقو خورده منم زود رفتم بیمارستان به دکترش سلام دادم و اون میدونست که اسمم الهه اس منم گفتم شما از کجا میدونین گفت چون سونگ اسمتو به زبون میاره [گریه][قلب شکسته] بعد گفت که وضعیتش خوبه منم خوشحال شدم و رفتم پیشش که فهمید من اومدم پیشش چشماشو باز کرد [گریه][قلب شکسته] من نمیدونستم که اون فارسی بلده تنها جمله ای که به زبون آورد الهه بود فکرشم نمیکردم که اون فارسی بلد باشه که وقتی این جمله رو گفت بهم گفت بهم اب بده منم دادم نمیتونستم بهش دست بزنم ولی اون به دستام دست زد منم مجبور بودم همین کارو کنم که کردم بعد اقای دکتر اومد گفت الهه اون فردا برمیگرده کره تو هم باید باهاش بری منم گفتم اقای دکتر من نمیتونم این کارو انجام بدم گفت باید بتونی اون برای خودش و تو بلیط گرفته و دوست داره تو باهاش بری منم گفتم باشه شبم کنارش خوابیدم خیلی احساس خوبی بود فردا صبح ساعت 10 من حاضر شدم و سونگ هم خودم حاضرش کردم چون هنوز بخیه هاش خوب نشده بود بعد اقای دکتر اومد گفت حالا دیگه باید بری الهه منم از ایشون بابت همه کاراشون تشکر کردم و با سونگ رفتم فرودگاه و سوار هواپیما شدم بعد 4 ساعت رسیدیم کره که همسر سونگ منتظر سونگ و من بود همسرشم فارسی بلد بود که بهم سلام داده بود [قلب شکسته] که سه قلوهاشم دیدم و کلی باهاشون بازی کردم و سونگ خیلی ازم راضی بود و خوشحال بوذ که من کنارش بودم تموم شد
با حال بود چقدر طووولاااانی بود .. .. ولی ناراحت کننده هم بود ..
سلام عزیزم خوبی عزیزم صبح بخیر عزیزم نگار یک پست گذاشته عزیزم اگه تونستی ترجمه هم کن عزیزم
صبح شما هم بخیر ،، رفتم دیدم ، خیلی خوشجل بود ،، ببخشید ولی من الان خیلی کار دارم ونمیتونم ترجمه کنم .. راستی چرا اون یک نظری که واست فرستادم رو تایید نکردی ؟؟
مرسی عزیزم










پستت عالی بود عزیزم ممنونم

سلام عزیزم آپم.
دیشب خواب دیدم 27 مرداد سال 94 سونگ اومده ایران و منم رفتم ببینمش وقتی رفتم فرودگاه اون نبود راننده ماشینش که منو دیده بود گفت بردنش بیمارستان منم گفتم چرا اون گفت از پست چاقو خورده منم زود رفتم بیمارستان به دکترش سلام دادم و اون میدونست که اسمم الهه اس منم گفتم شما از کجا میدونین گفت چون سونگ اسمتو به زبون میاره [گریه][قلب شکسته]
بعد گفت که وضعیتش خوبه منم خوشحال شدم و رفتم پیشش که فهمید من اومدم پیشش چشماشو باز کرد [گریه][قلب شکسته]
من نمیدونستم که اون فارسی بلده تنها جمله ای که به زبون آورد الهه بود فکرشم نمیکردم که اون فارسی بلد باشه که وقتی این جمله رو گفت بهم گفت بهم اب بده منم دادم نمیتونستم بهش دست بزنم ولی اون به دستام دست زد منم مجبور بودم همین کارو کنم که کردم بعد اقای دکتر اومد گفت الهه اون فردا برمیگرده کره تو هم باید باهاش بری منم گفتم اقای دکتر من نمیتونم این کارو انجام بدم گفت باید بتونی اون برای خودش و تو بلیط گرفته و دوست داره تو باهاش بری منم گفتم باشه شبم کنارش خوابیدم خیلی احساس خوبی بود فردا صبح ساعت 10 من حاضر شدم و سونگ هم خودم حاضرش کردم چون هنوز بخیه هاش خوب نشده بود بعد اقای دکتر اومد گفت حالا دیگه باید بری الهه
منم از ایشون بابت همه کاراشون تشکر کردم و با سونگ رفتم فرودگاه و سوار هواپیما شدم بعد 4 ساعت رسیدیم کره که همسر سونگ منتظر سونگ و من بود همسرشم فارسی بلد بود که بهم سلام داده بود [قلب شکسته]
که سه قلوهاشم دیدم و کلی باهاشون بازی کردم و سونگ خیلی ازم راضی بود و خوشحال بوذ که من کنارش بودم تموم شد
سلام عزیزم خوبی عزیزم صبح بخیر عزیزم

نگار یک پست گذاشته عزیزم
اگه تونستی ترجمه هم کن عزیزم
صبح شما هم بخیر ،، رفتم دیدم ، خیلی خوشجل بود ،، ببخشید ولی من الان خیلی کار دارم ونمیتونم ترجمه کنم .. راستی چرا اون یک نظری که واست فرستادم رو تایید نکردی ؟؟
تایید کردم عزیزم
عزیزم شیوا تا 14 ماه نمیتونه بیاد نت عزیزم فقط به وب اقا حامد میاد
http://learnkorean.mihanblog.com به این وب بیا تو پست عکس های جالب از سونگ که پست منه نظر شیوا رو بخون هر دو تا شو بخون
اهاااان فهمیدمممم ... حالا چقدر بد شد ..
حالا چه جوری تا اذر 94 دوریشو تحمل کنم عزیزم
MN motmaenam k bezoodi maid albate omidvaram .
سلام عزیزم
3تا آپ کردم خوشحال میشم بیای
bashe
سلام ثمین جون

مر30 عالی بود
ممنون که برای آپت خبرم کردی
ببخشید دیر اومدم:
سلام ، ممنون ، خواهش میکنم ، اشکالی نداره عزیزم ..
آپم
سلام ثمین جونم
















ی سوال داشتم از الهه خبر نداری؟؟؟؟؟؟؟
na nadaram mnm negaranam ..